turk donyasi زبان،تاریخ و فرهنگ مردم ترک درباره وبلاگ سلام به وبلاگ من خوش آمدید از اینکه به وبلاگ اینجانب سر میزنید خوشحالم. در ارائه و جمع آوری مطالب این وبلاگ سعی شده است مطالب مفید راجع به زبان ، فرهنگ و تاریخ مردم ترک از اکثر سایتها و وبلاگهای ایرانی و سایر کشورها به خصوص کشورهای ترک زبان دنیا استفاده شده است و در واقع گلچینی از مطالب سایت های مختلف است که در قالب یک وبلاگ جمع شده است. و سعی شده است با ارائه مطالب آموزش و همچنین لینک های مفید به یادگیران زبان ترکی کمکی کوچک کرده باشیم .خواهشمند است ما را از نظرات سازنده تان بی نصیب نفرمایید. ترکون دیلی تک سوگیلی ایستکلی دیل اولماز آیری دیله قاتسون بو اصیل دیل اصیل اولماز آخرین مطالب
نويسندگان جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : داوود بدرزاده
بخشي از كتاب تركان و بررسي تاريخ، زبان و هويت آنها در ايران نويسنده : حسن راشدي كشور ايران كشور كثيرالمله است. از ۷۰۰۰ سال پيش تاكنون ملل و اقوام مختلف با زبانها و فرهنگهاي متنوع در اين كشور پهناور به زندگي در كنار هم ادامه داده و از راه پر پيچ و خم تاريخ ايران گذر كردهاند. از زمان پيدايش اوّلين تمدن بشري توسط سومرهاي التصاقي زبان و بومي- ايران, تا رسيدن اولين كوچ از اقوام آريايي تحليلي زبان از استپهاي جنوب سيبري به اين منطقه در سال ۹۰۰ قبل از ميلاد, و در ادامه كوچ اقوام سكا, ايشغوز, اشكاني, خزر, هون, پچنك, قبچاق, اوغوز و ديگر اقوام ترك در سالهاي قبل و بعد از ميلاد مسيح به اين سرزمين و تشكيل كشور كثيرالملهاي كه آنرا ايران ميناميم, اين سرزمين همواره پهنه زندگي و رشد و توسعه زبانها و فرهنگهاي متفاوت بوده است! علاوه بركتيبههايي كه به زبانهاي سومري, ايلامي, اورارتويي و ماننايي نوشته شده است, نوشته شدن كتيبة بيستون كرمانشاه به سه زبان بابلي, توراني (ايلامي) و فرس, در دورة هخامنشيان, و آثار بيشمار باقي مانده از سه زبان عربي, تركي و فارسي دري پس از شروع حاكميت اسلام در ايران تا پايان دورة قاجاريه, نشان از موجوديت و زندگي زبانهاي ملل و اقوام ايراني در كنار هم در طول تاريخ هفت هزار ساله در ايران دارد. به ديگر معني بايد گفت تا پايان دورة قاجاريه, كشور ايران هرگز يك زباني و يك فرهنگي را چه در سطح دولتي و به صورت رسمي, و چه در سطح ملّت و به صورت ملّي تجربه نكرده بود؛ تنها پس از حاكميت رضاخان و محكم شدن پايههاي حكومت مستبدانه و نژادپرستانه وي است كه تدريس و تحصيل تنها يك زبان در ايران, و ممنوع و قدغن شدن تدريس و تحصيل ديگر زبانها در دستوركار قرار ميگيرد![1] از دوران حاكميت رضاخان است كه سياستهاي شوونيستي آنچنان شتابي به خود ميگيرد كه روشنفكراني چون محمود افشار كه به مدت طولاني در كشوري چون سوئيس تحصيل كرده و زندگي مسالمتآميز ملتهاي اين كشور كوچك را با سه زبان رسمي و يك زبان منطقهاي به چشم خود ديده و تجربه كرده بود تبديل به ناسيوناليست افراطي شده تئوريهاي قلع و قمع زبانها و فرهنگهاي غيرفارسي ايران را صادر ميكند و از نزديكان و مقرّبين رضاخان ميگردد! محمودافشار با نزديكي به رضاخان و تبديل شدن به تئوريسين افكار مستبدانه و نژادپرستانه وي, با تشكيل «بنياد افشار» و با همفكري افرادي چون محمدعلي فروغي, سيدضياء و ديگر باستانگرايان به تبليغ تئوريهاي شوونيستي ميپردازد! محمود افشار با گذاشتن ۳۲ رقبه از ثروت خود در اختيار «بنياد افشار» كه سر به ميلياردها تومان ميزند اقدام به تحريف تاريخ تركان و تلاش جهت از بين بردن زبانهاي غيرفارسي بخصوص تركي در ايران ميكند! وي در قسمتي از وقفنامه خود توصيه به ايجاد «كودكستان شبانهروزي نمونه» ميكند كه مجهز به تمام وسائل آموزشي كودكان باشد و كودكاني كه از آذربايجان به تهران فرستاده ميشوند در آن آموزش ببينند ! ! [2] براي به اجرا درآمدن برنامههاي شوونيستي محمود افشار و همفكرانش, زمانيكه محمود افشار مرامنامة انجمن «ايران جوان» را منتشر ميكند, رضاخان اعضاء انجمن را ميخواهد و بعد از شنيدن عقايدشان ميگويد: «اينها كه نوشتهايد بسيار خوبست . . . .ضرر ندارد. با ترويج مرام خودتان چشم و گوشها را باز كنيد و مردم را با اين مطالب آشنا بسازيد. حرف از شما ولي عمل از ما خواهد بود. به شما اطمينان و قول ميدهم كه همة اين آرزوها را برآورم و مرام شما را كه مرام خود من است از اوّل تا آخر اجرا كنم. اين نسخه مرامنامه را بگذاريد نزد من باشد, چند سال ديگر خبرش را خواهيد شنيد.»[3] با حاكميت رضاخان و تحت تأثير تبليغات آپارتايدي وي افرادي از ميان مردم آذربايجان بر عليه هويّت و موجوديت خود عصيان ميكنند! علّت اين عصيان, احساس حقارت و بيهويتي بر اثر عدم آگاهي از پيشينة زبان, ادبيات, فرهنگ خودي است كه منجر به از خود بيگانگي و به قول دكتر شريعتي, الينه شدن ميگردد. دكتر شريعتي دربارة علت بوجود آمدن چنين حسّي در انسانها ميگويد: «وقتي يك روشنفكر با «خويشتن» ميگسلد و اين خويشتن عبارت از تاريخ و فرهنگ و سنت و زبان و ادب و محتواي معنوي ملّت يعني ملّيت وي است و ناچار, خلاء وجودي خود را با محتواي فرهنگي ديگري پر ميكند, انساني بيگانه با خويش ميشود و اين «غير» همچون «جنّ» در ماهيت و شخصيت ملّي او رسوخ و حلول مينمايد و آنگاه او عوضي نظر ميدهد و راه را هم عوضي انتخاب ميكند و عوضي عمل ميكند. چون به تعبير عاميانه اما پر معني, او به راستي يك «آدم عوضي» است. چنين آدمي فرق نميكند كه يك تحصيلكرده باشد يا فقط متجدد, ماركسيست باشد يا ليبراليست, دست چپي باشد و يا دست راستي, اين ماركها همه به مثابه برچسبهايي است بر روي ظرفي كه درونش هيچ چيز ندارد.»[4] بدين سان تاريخ جديدي براي ايران نوشته ميشود و تاريخ ۷۰۰۰ ساله ايران در حكومتهاي هخامنشي و ساساني خلاصه ميگردد و افتخار بر كوروش و داريوش, دين زرتشتي و قوم آريايي و پارسي كه سرآمد همة ملتهاي جهان باشد سرلوحة تبليغات رضاخاني قرار ميگيرد! و در اين بحبوبه اگر كسي بخواهد براي خود هويتي كه بتواند بر آن ببالد دست و پا كند چارهاي جز چسباندن خود به هخامنشيان و ساسانيان و قوم پارس و پارسيان ندارد و اين در حالي است كه تاريخ, حقيقت ديگري را بيان ميكند: «البته بر تمامي خردمنداني كه تعصب قومي و ملّي را بر تحقيق جدي برتر نميدارند, آشكار است كه ايرانيان, پس از حضور هخامنشيان تا قرن اولية هجري, به علّت تسلط نظامي اقوام بيگانه و فقدان فضايِ مناسب براي ارائه انديشه, به عرصة تأليف و عرضه حكمت و خرد بومي و ملّي وارد نشدهاند. در هيچ زماني از اين دوران دراز, ردّي از همكاري اقوام كهن ايران [سومري, ايلامي, اورارتويي, ماننايي و . . . ] با حكومت مركزي ديده نميشود و متجاورين غيرايراني تا آخرين نفس و تا پايان ساسانيان, جز تضعيف و تخريب توانائيهاي اقوام ديرين ايران كهن نقشي ايفا نكردهاند و آنچه را كه آنان به جهان, از ايران و ايراني نشان دادهاند, تنها نيزه پارسي بوده, كه متاسفانه بسيار نيز دور رفته است. . . بدين ترتيب با نگاه غير متعصّب و بيغرضي, دوران ۱۲۰۰ ساله تسلط قبايل ناشناس, غيربومي و غير ايراني بر سرزمين و مردم ايران[از زمان هخامنشيان تا پايان ساسانيان] را بايد دوران فترت تمدن ايران دانست. دوراني كه ايران از هر بابت دچار افول ميشود و در زير ساخت فرهنگ بشري غايب است. تنها پس از اسلام و با فروپاشي نظام سلسلههاي بيگانه است كه ملل ساكت شده و مغلوب ايران كهن, بار ديگر جان ميگيرند. . . ».[5] ويل دورانت تاريخ نگار مشهور هم مينويسد: «آنچه مايه شگفتي ميشود اين است كه مردم ماد و پارس با وجود آن ديني كه داشتند, تا چه حد بيرحم بودند, بزرگترين شاه ايشان, داريوش اوّل در كتيبة بيستون ميگويد: فرورتيش دستگير شد و او را نزد من آوردند. گوشها و بيني و زبان او را بريدم و چشمهاي او را در آوردم. . . »[6] «داستانهايي كه پلوتارك در سر گذشت اردشير دوم و حوادث اعدامي كه به فرمان وي صورت گرفته نقل ميكند, نمونههاي خونيني از اخلاق شاهان پارس را در دورة اخير آنان نشان ميدهد؛ بر كسانيكه خيانت ميورزيدند هيچگونه رحمت و شفقتي روا نميداشتند. اينگونه اشخاص و پيشوايان ايشان را به دار ميآويختند و دخترانشان را به اسيري ميبردند و ميفروختند». [7] هرودوت در كتاب تاريخ خود (جلد ۴, ص ۲۳۴) در مورد يكي از نمونههاي تاريخي آن مينويسد: پارسها به اهالي شهر برگه (برقه) قول دادند كه تا وقتي زمين به حال خود باقي است به آنها كاري نداشته باشند و چون زيرزمين را خالي كرده بودند زمين فرو رفت. آنگاه آنها قول خود را شكسته و شهر را تصرف و . . . پستان زنان را بريدند و حصارهاي شهر را با آن زينت كرد [ند].[8] در مورد اَمرد بازي پارسيان, ويل دورانت چنين نظر ميدهد: گفته هرودوت چنين است: «پارسيان اَمرد بازي را از يونانيان آموختهاند» از سرزنشهاي سختي كه «اَوِستا» دربارة عمل. . . ميكند, تا حدي گفته هرودوت تأييد ميشود: «اَوِستا» در چند جا تكرار ميكند كه اين گناه زشت قابل آمرزش نيست, «هيچ چيز آن را پاك نميكند».[9] همچنين ويل دورانت در مورد رواج ازدواج و همخوابگي با محارم در بين پارسيان ميگويد: «چون فرزندان به سن رشد ميرسيدند, پدران اسباب كار زناشويي ايشان را فراهم ميساختند. دامنه انتخاب همسر وسيع بود, زيرا چنانكه روايت شده ازدواج ميان خواهر و برادر, پدر و دختر و مادر و پسر معمول بوده است».[10] دكتر ضياء صدر هم درباره آزاد بودن ازدواج با محارم در ميان پيروان دين زرتشت و پارسيان پيرو اين دين, و شعري كه به زبان فارسي در اين باره سروده شده است, به نقل مينويسد: «حلالند حوران سيمين بدن چه مادر, چه خواهر, چه دختر, چه زن»[11] دكتر علي لاريجاني رئيس سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي در مراسم بزرگداشت ميلاد پيامبراسلام (ص) در سخنان پيرامون شرايط ايران قبل از اسلام گفته است: «ايرانيان قبل از اسلام مردماني بيسواد, بيفرهنگ و وحشي بودند و خود نيز علاقه داشتند بيسواد بمانند.» وي همچنين تمام پيشرفتهاي فرهنگي و علمي ايرانيان قبل از اسلام را دروغ خوانـــده و اندك فعاليتهايي نظير تأسيس دانشگاه «جندي شاپور» را حاصل تلاش عدهاي از مسيحيان دانسته است.[12] ويل دورانت هم در مورد عدم علاقة پارسيان به فرهنگ و هنر در دوران قبل از اسلام نظري اين چنين دارد: «چون پارسيان تمام همت خود را متوجه برپا ساختن كاخ شاهنشاهي خويش كرده بودند, ديگر وقت و نيروي ايشان براي كاري جز جنگ و كشتار, كفايت نميكرد, به همين جهت در مورد هنر, مانند روميان, قسمتِ عمدة توجه آن به چيزي بود كه از خارج ايران زمين وارد ميشد. البته ذوق زيباپسندي داشتند, ولي ساختن چيزهاي زيبا را بر عهدة هنرمندان بيگانه, يا بيگانگانِ هنرمندي كه در داخل ايشان به سر ميبردند, ميگذاشتند. . . »[13] عليرغم اين حقايق تاريخي, در دورة پهلوي اول, پروژههاي كوتاه مدت و طولاني مدت با هزينههاي سرسامآور براه افتاد و تحريف تاريخ تركان, زبانسازي و هويت تراشي براي ايرانيان غيرفارس رونق گرفت و دشمني و تبليغات عليه زبانها و فرهنگهاي ايراني غيرفارسي, بخصوص تركي در اولويت اين برنامهها قرار داده شد.[14] پروژة تحريف تاريخ و انكار زبان و فرهنگ تركان ايران تا بدانجا پيش رفت كه در كتابهاي چاپ شده در دوران پهلوي، تركان تنها " غلاماني بودند در دربار ساماني " ![15] و جز كشت وكشتار و ويراني و ضد تمدن و فرهنگ بودن چيز ديگري از دستشان بر نمي آمد ! كتابهاي درسي تاريخ مدارس و دانشگاهها، بخصوص تاريخ هزار ساله اخير ايران از زمان غزنويان تا دوران قاجار طوري نوشته شد كه دانش آموزان و دانشجويان احساس نمي كردند سلاطين و زمامداران تاريخ هزارساله اخير ايران همه از تركان بودند و بيش از نود و پنج درصد آثار ادبي و فرهنگي زبان فارسي, در طول حكومت هزار ساله تركان ايران آفريده شده و شعرا و نويسندگان نامي آثار فارسي چون خاقاني، نظامي، مولوي، خيام، سعدي، حافظ، و حتي فردوسي كه افسانه شاهنامه را نوشته است و ديگر آفرينندگان آثار فارسي همه و همه در طول دوران حاكميت پادشاهان ترك ايران و با صله و انعام آنها به اوج شهرت ومكنت رسيده اند ! در دوران حاكميت رضاخان افكار پان فارسيستي آنچنان شتابي به خود گرفت كه در كتابهاي چاپ شده در اين دوران هنگام ارائه آمار از زبانهاي رايج در ايران, بعد از زبان ادبي (فارسي), نام زبانهاي افغاني يا پشتو, كردي, بلوچي, ارمني, بنياسرائيلي, زرتشتي, كلداني و لهجههاي مازندراني, گيلكي, سمناني, بروجردي و كاشي در ليست زبان و لهجههاي رايج مردم ايران آورده شد, ولي از برده شدن نام زبان تركي كه نزديك به نصف جمعيت ايران بدان تكلم ميكردند به طرز احمقانهاي خودداري گرديد! همچنين از زبان تركمني كه شاخهاي از زبان تركي بود و جمعيت آنها به مراتب بيشتر از جمعيت ارمنيها, بنياسرائيليها و زرتشتيهاي ايران در اين دوره بود, و از زبان عربي كه بيشتر مردم خوزستان و سواحل جنوب بدين زبان سخن ميگفتند نامي به ميان نيامد! ....... در اينجا به علت حجم زياد ، تصوير متن نوشته اين كتاب حذف شده است ....... دكتر پرويز ناتل خانلري رئيس فرهنگستان ايران دوران پهلوي نيز به تبعيت از افكار پانفارسيستي, در كتاب «زبانشناسي و زبان فارسي» ضمن بر شمردن زبانهاي غيرفارسي و محلي ايران چون كردي, لري, بلوچي, گيلكي, مازندراني, تالشي, ذرفولي, سمناني و . . . از زبان تركي آذربايجاني, تركي تركمني و عربي كه زبان اكثريت مردم كشور است سخني به ميان نميآورد ! [17] در سال 1309، به دستور رضاخان تدريس فارسي در مدارس كشور اجباري و تحصيل به زبانهاي غيرفارسي ممنوع گرديد و تحصيل و تدريس به زبان تركي آذربايجاني كه اوّلين مدرسه مدرن ايران و نخستين روش تدريس با اصول صوتي در دنياي اسلام با اين زبان و به وسيله دانشمند شهير آذربايجان ميرزاحسن رشديه در تبريز در سال ۱۳۱۲ هـ . ق / ۱۸۹۴ م . در زمان ناصرالدين شاه و با كتاب «وطن ديلي» آغاز به كار كرده بود[18] جلوگيري شد. .................................................................... كتاب درسي " وطن ديلي " تاليف ميرزا حسن رشديه كه در سال 1312 هجري قمري در تبريز چاپ شده است . (به علت حجم زياد تصوير اين كتاب برداشته شده است ) ..................................................................... در دوره پهلوي اول ، ناسيوناليسم افراطي آنچنان شتابي بخود گرفت كه به دستور رضاخان اقدام به تغيير نامهاي تركي وبومي مكانهاي جغرافيايي در آذربايجان و ساير نقاط ايران كردند و نامهاي غير تركي ويا ترجمه فارسي اين نامها را جايگزين نام بومي وتركي كردند ! اينك تعدادي از نامهاي تغيير يافته شهرها, روستـاهــا و مكـانهـاي جغرافيايي كه به وسيله فرهنگستان ايران در دوران رضاشاه تحت نام «واژههاي نو كه تا پايان سال ۱۳۱۹ در فرهنگستان ايران پذيرفته شده است.» ارائه ميگردد.[19] در ابتداي اين دفتر كه در ۱۳۰ صفحه ميباشد، آمده است: «همه واژههائي كه از خرداد ۱۳۱۴ تا پايان اسفند ۱۳۱۹ در فرهنگستان ايران پذيرفته شده و به تصويب پيشگاه مبارك همايون شاهنشاهي رسيده است در اين دفتر گرد آمده است.دبيرخانه فرهنگستان برابري آنها را با صورت جلسهها و ابلاغيههاي دفتر مخصوص شاهنشاهي و بخشنامههاي دفتر نخست وزيري گواهي ميدهد.» «دبيرخانه فرهنگستان»
در اين دفتر نام ۲۹ نفر از اعضاء فرهنگستان در تركيب هشت كميسيون مختلف از آنجمله «كميسيون جغرافيايي و اصطلاحات فرهنگي» آمده است كه اعضاء كميسيون جغرافيايي و اصطلاحات فرهنگي را دكتر رضازاده شفق (رئيس), حسين گل گلاب (مخبر و منشي), عباس اقبال آشتياني, بهمنش, دكتر خان بابا بياني, دكتر مستوفي, دكتر هوشيار, دكتر يحيي مهدوي, دكتر علي جلالي, دكتر صديقي, قمشهاي و پرويز خانلري بعهده داشتهاند. همچنين كارمندان وابسته اين فرهنگستان سيد محمدعلي جمالزاده, دكتر فخر ادهم (فخر الاطباء) و تعدادي از وابستگان كشورهاي خارجي بودهاند. لازم به يادآوري است كه در اين دفتر ۱۳۰ صفحهاي, تنها نامهاي جغرافيايي كه در بين سالهاي ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۹ تغيير يافته است آمده است, در حاليكه اسامي تعدادي از شهرها و مكانهاي جغرافيايي قبل و بعد از اين تاريخ نيز دستخوش تغيير بوده است, همانطوريكه نام «اروميه» قبل از اين تاريخ به «رضائيه» تغيير داده شده بوده و در اين واژهنامه هم در تغيير نام رودخانه «آجيچاي» به «تلخهرود» چنين آمده است: «رودي است كه از شمال تبريز ميگذرد و به درياچة رضائيه ميريزد» ، كه نشان ميدهد نام «اروميه» قبل از اين تاريخ به «رضائيه» تبديل شده بوده است! تعدادي از نامهاي جغرافيايي تركي تغيير يافته به فارسي, با رسمالخط و توضيحات خود اين دفتر در اينجا آورده ميشود:
رديف نام فارسي شده (جديد) نام اصلي و تركي (قديم) ۱ ارسباران قراجه داغ- در شمال آذربايجان ۲ تلخهرود آجيچاي- رودي است كه از شمال تبريز ميگذرد و بدرياچه رضائيه ميريزد ۳ تكاب تيكان تپه- در آذربايجان ۴ سفيدرود قزلاوزن ۵ سياه چمن قره چمن- در آذربايجان ۶ سيمين رود طاطائو چاي ۷ زرينه رود جغتو چاي ۸ سيه چشمه قره عيني (در آذربايجان غربي نزديك ماكو) ۹ شاهين دژ صاين قلعه- در جنوب درياچة رضائيه ۱۰ مهاباد ساوجبلاغ مكري [سويوق بولاق] ۱۱ مهرانرود ميدان چاي- در تبريز ۱۲ ميانه ميانج - در آذربايجان ۱۳ هرزند هلاكو يكي از ايستگاههاي راه آهن آذربايجان ۱۴ ايشه ايچي- يكي از بخشهاي سقزكردستان ۱۵ بناور امچهلي- در شهرستان گرگان ۱۶ پادار اياغچي- دربخش سقزكردستان ۱۷ تيكان تيكانلو- يكي از بخشهاي سقزكردستان ۱۸ جاغر چاغرلو يكي از بخشهاي سقزكردستان ۱۹ دشت مينو حاجيلر- در گرگان ۲۰ ديزه ديزج خليل- يكي از ايستگاههاي راه آهن آذربايجان ۲۱ زال قراگز- يكي از ايستگاههاي راه آهن آذربايجان ۲۲ زرينه بالا آلطون عليا- در سقز كردستان ۲۳ زرينه پائين آلطون سفلي- در سقز كردستان ۲۴ سبزده قطانجق در سقز كردستان ۲۵ سرچشمه باش بولاق- دربخش سقز كردستان ۲۶ سفيد تپه آق تپه- در كردستان ۲۷ سفيد گنبد آق گنبد ۲۸ سلمان كند سليمان كندي- در سقز كردستان ۲۹ سياهاب قرهسو- (ايستگاه شماره ۲ راه آهن شمال) ۳۰ سياه پايه قره غايه [قره قايا] ۳۱ سياه چر قره چر ۳۲ سياه دشت قرهغان- يكي از بخشهاي سقز كردستان ۳۳ سياه گل قره گل- در كردستان ۳۴ سياه گندم قره بوغدا- در كردستان ۳۵ سياه ناو قره ناو- در سقزكردستان ۳۶ بودان قوتلو- در بخش سقزكردستان ۳۷ كلاچك قلعه جقه-در بخش سقزكردستان ۳۸ كوپلان ده قپلانتو- در بخش سقزكردستان ۳۹ كوچك قوجق- در كردستان ۴۰ كوشك قاشق- در سقز كردستان ۴۱ گلزار بالا قوزلو عليا- در سقز كردستان ۴۲ گلزار پائين قوزلو- سفلي در سقزكردستان ۴۳ گلشن گلين- در سنندج كردستان ۴۴ گندمان طاهر بوغدا- در سقز كردستان ۴۵ نزار آرخ- در گرگان ۴۶ نيستان قاميشله- در سنندج كردستان
بدين ترتيب پروژه حاكميت مطلق و بيچون و چراي زبان و فرهنگ فارسي در ايران, همراه با بيتوجهي اقتصادي به مناطق غيرفارس كه از زمان رضاخان آغاز شده بود در زمان پهلوي دوم هم ادامه پيدا كرد! در دوران حاكميت ۵۳ سالة خاندان پهلوي چاپ و انتشار آثار نظم و نثر تركي به جز در دوران يك سالة حاكميت فرقة دموكرات در آذربايجان به رهبري سيدجعفر پيشهوري, كه تركي زبان رسمي آذربايجان شد ممنوع گرديد و كسانيكه حتي با زبان فارسي, از زبان و فرهنگ تركي سخن به ميان ميآوردند به ميز محاكمه كشيده ميشدند ! دكتر حسن جوادي محقق و نويسنده, حاكميت ۵۳ ساله خاندان پهلوي را براي زبان و فرهنگ تركي آذربايجان «دوران سياه» ناميده در مقالهاي تحت عنوان «نشر كتاب و مطبوعات آذربايجاني در ايران» مينويسد: «اين دوران [دوران ۵۳ ساله پهلوي] براي رشد و تكامل زبان تركي آذربايجاني دوران سياهي بود, در خلال ۵۳ سال سلطنت پهلوي به استثنا يك دوره پنج ساله (۱۹۴۱-۱۹۴۶) كه در آن يكسال حكومت فرقه دموكرات (1946- 1945) نيز جزء اين دوره بود كتب و نشريات آذربايجاني اجازه چاپ نداشتند. در واقع براي نشريات آذربايجاني هيچ منع قانوني وجود نداشت؛ امّا مقامات, اجازه چاپ به زبان تركي آذربايجاني را نميدادند. به ياد دارم كه در سال ۱۹۵۵ يكي از اقوام من, مرحوم علياصغر مجتهدي ميخواست كتاب «امثال و حكم آذربايجاني» را چاپ كند و تا تغيير نام آن كتاب به «امثال و حكم به لهجة محلي آذربايجان» به آن اجازة چاپ ندادند. آثار «معجز شبستري» و «صابر» بارها در تبريز چاپ شدند ولي بصورت مخفيانه به فروش ميرسيدند. [در اين سالها] تمام ارتباطات بين دو آذربايجان قطع شده بود.»[20] جان فوران در كتاب «مقاومت شكننده, تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سالهاي پس از انقلاب اسلامي» مينويسد: «. . . سركوب [توسط رضاشاه] باعث شد كه بسياري از قبايل به آگاهي سياسي دست يابند و هويت خويش را در رابطه با مسير كوچ, فرهنگ, رسوم و سنّتها و زبان جستجو كنند. اقليتهاي قومي به مفهومي يك ائتلاف واقعي در برابر روند«فارسي سازي» رژيم به وجود آوردند.»[21] در ادامه همين كتاب آمده است: «طي دهه ۱۹۳۰ م / ۱۳۱۰ ش. پا به پاي رشد و توسعه تهران, اين خطه پرجمعيت تجاري و زراعي [(آذربايجان)] دستخوش ركود و وقفه شد. مردم محل خواهان رسمي شدن تركي آذري در مدرسهها, دستگاههاي دولتي و مطبوعات بودند, ميخواستند درآمدهاي مالياتي در خود آذربايجان به مصرف برسد (در بودجه سال ۱۹۴۴-۱۹۴۵ م/ ۱۳۲۳-۱۳۲۴ ش. مبلغي كه براي تهران در نظر گرفته شد ۲۰ برابر مبلغ تعيين شده براي آذربايجان بود در حالي كه آذربايجان سه برابر تهران جمعيت داشت), مجامع شهري و ايالتياش را خود برگزيند و در قلمرو آموزش اجباري و اصلاحات ارضي گامهاي اساسي و ريشهاي بر دارد. امّا انتخابات مجلس در ۱۹۴۳ م/ ۱۳۲۳ ش جرقهاي بر انبار باروت زد و مجلس از تصويب اعتبارنامة جعفر پيشهوري نمايندة تبريز خودداري كرد. . . در سپتامبر ۱۹۴۵ (شهريور- مهر ۱۳۲۴) پيشهوري فرقة دموكرات آذربايجان را تشكيل داد. . . » در برنامة فرقة دموكرات بر آزادي و خودمختاري آذربايجان در چارچوب قلمرو ملّي ايران تأكيد شده بود, حمايت از دموكراسي, حكومت مشروطه, خودمختاري محلي, استفاده از زبان [تركي] آذري در مدرسهها و ادارهها, حمايت از حقوق اقليتها و زنان, اتخاذ اقدامهاي اقتصادي به منظور كاهش دادن بيكاري, اصلاحات ارضي و هزينه كردن درآمدهاي مالياتي در خود ايالت از موارد ديگر برنامه فرقه بود. اگر چه مورخان چند بر موضع جدايي خواهانه جنبش تأكيد كردهاند امّا رئوس برنامه فرقة دموكرات, بيانيهها و اقدامهاي آن همگي مؤيد وفاداري فرقه به خودمختاري محلي فرهنگي در چارچوب سرزمين ايران ميباشد. . . آنچه را پيشهوري و فرقة دموكرات در راستاي مسائل طبقاتي و اصلاحات اجتماعي قاطعانه ميخواستند استفاده از زبان مادري و همبستگي قومي در برابر تعرض تهران بود. [در زمان حاكميت فرقة دموكرات در آذربايجان] براي نخستين بار در تاريخ ايران به زنان اجازه داده شد در رأي گيري شركت كنند . . . در زمينه اصلاحات اجتماعي و اقتصادي, حكومت فرقة دموكرات نسبت به نارضايتيهاي طبقاتي حساسيت نشان ميداد و تلاش گستردهاي را در تقويت خاستگاه اجتماعي مردمگرايانهاش به كار گرفت. در زمينه اقتصادي: قانون جامع كار را تدوين كرد؛ با گشودن انبارها و سيلوهاي دولتي كوشيد قيمتها را تثبيت كند؛ به جاي اخذ ماليات غيرمستقيم از مواد غذايي و ضروريات زندگي, بر سود بازرگاني, بهره مالكانه, درآمد صاحبان مشاغل خاص و كالاهاي تجملي ماليات بست. خيابانهاي اصلي تبريز آسفالت شد, كلينيكها و كلاسهاي پيكار با بيسوادي گشايش يافت, دانشگاه, ايستگاه راديويي و چاپخانه داير گرديد. خيابانها به نام ستارخان, باقرخان و ساير قهرمانان انقلاب مشروطيت نامگذاري شدند و چهرة شهر تبريز با اين اقدامها دگرگون شد. ملي كردن بانكها, احداث نوانخانهها, خانههاي سالخوردگان, بيمارستانها, بناي تئاتر شهر, ايجاد بنگاههاي نشر براي چاپ كتاب به زبان [تركي] آذري, و گردآوري شعرها و فرهنگ عاميانه از جمله اقدامهاي اقتصادي, اجتماعي و فرهنگي حكومت خودمختار بود. ريچارد كاتم ميگويد: «كاري كه فرقه در يك سال در تبريز كرد بيش از كارهايي بود كه رضاشاه در طول بيست سال انجام داد.»[22] در حالي كه در آذربايجان مجمع قانونگذاري فرقة دموكرات به رهبري سيدجعفر پيشهوري خطاب به محمدرضاشاه, رئيس مجلس و نخستوزير وقت چنين اعلام داشت كه: «خلق آذربايجان به دلايل بيشمار تاريخي و حوادث بسيار كه ذكر آن در اين جا امكانپذير نيست صاحب ملّيت, زبان, آداب و رسوم و ساير مشخصات ويژه خود ميباشد. اين خصوصيات به او حق ميدهد كه با مراعات استقلال و تماميت ايران, بنا بر پيمان آتلانتيك, مانند تمام ملل ديگر دنيا در تعيين سرنوشت خود مختار باشد . . . كنگره ملّي آذربايجان . . . براي ادارة امور داخلي آذربايجان يك هيأت ملي ۳۹ نفري انتخاب ميكند و به آن اختيار ميدهد كه تدابير لازم را براي عملي كردن خواستههاي ملّي اتخاذ كند و با مقامات صلاحيت دار وارد مذاكره شوند و همزمان با آن انتخابات مجلس ملّي آذربايجان و همچنين مجلس شوراي ملّي را اجرا كنند.»[23] , در تهران افرادي چون محمودافشار, احمدكسروي, اقبال آشتياني, سيدضياء و ديگران, بدون توجه به حقوق فرهنگي مردم آذربايجان, با بكارگيري الفاظ ركيك, بيادبانه و توهين آميز نسبت به زبان و فرهنگ مردم ترك ايران, به دفاع از پانفارسيسم در لفافه پانايرانيسم برخاستند ! عباس اقبال آشتياني در سلسله مقالاتي با عنوان «زبان تركي در آذربايجان» در روزنامه اطلاعات نوشت : «چه كسي آثار غني و جهانگير فردوسي, سعدي, مولوي و حافظ را با ورّاجي مهجور و ناهنجار غارتگران ترك عوض ميكند؟»[24] «محمود افشار نيز با تكرار اين مطلب كه آذربايجاني تنها گويشي از گويشهاي ايران زمين است و نميتواند به عنوان يك زبان اساس ملّيت به حساب آيد, نوشت: «اساس مليت ايران بايد استوار بر تاريخ, تركيب نژادي, و بالاتر از همه خصوصيات مردمانش باشد.»![25] «سيدضياء نيز در روزنامه وابسته به خود «كوشش» تأكيد كرد كه فارسي بايد همچنان زبان درسي در كليه مدارس دولتي باشد, زيرا تركي صرفاً يادگار شومي است از مغولان وحشي كه به ايران هجوم آوردند و سراسر خاورميانه را عرصه غارت و تاخت و تاز خود قرار دادند.» [26] «روزنامه اطلاعات نيز سرمقالهاي با عنوان «آذربايجان كانون وطن پرستي ايران است» اعلام كرد كه تركي زبان بومي آذربايجان نيست, بلكه گويشي بيگانه است كه مهاجمان مغول و تاتار بر اين منطقه تحميل كردهاند.»[27]. با توجه به نوشتههاي اين باصطلاح روشنفكران, و با دقت به مقالات چاپ شده از طرف سيد جعفر پيشهوري در روزنامة «آذربايجان» نشريه ناشر افكار وي در دورة حاكميت يك سالة فرقة دموكرات, كه در ارتباط با مسائل آذربايجان و ايران در آن دوره نوشته شده و در كتابي به نام «نطقلر و مقالهلر» (نطقها و مقالهها) گردآوري شده است؛[28] ميتوان به طرز تفكر رهبر فرقة دموكرات آذربايجان و موضعگيري روشنفكران مخالف وي در تهران در آن دوره پي برد ! ناسيوناليستهاي افراطي تهران در عين حالي كه تركي را «يادگار شوم» غارتگران ترك و مغول ميناميدند, از فارسي دري كه آنهم يادگار باصطلاح همين غارتگران بود و بوسيلة همين مهاجمان از افغانستان و تاجكيستان آورده شده بود و حاكم بر جامعه ايران شده و زبان اصلي و بومي هموطنان فارس را كه در آن زمان «پهلوي» بود, از بين برده بود دفاع ميكردند؟ ! همچنانكه عارف قزويني ميگويد: « ز عشق آذر آبادگانم آن آتش نهان به سينه و در هر نفس شرر ريز است چسان نسوزم و آتش به خشك و تر نزنم كه در قلمرو زرتشت حرف چنگيز است»![29] افراطيون ناسيوناليست افتخار بر فردوسي, سعدي, مولوي, حافظ و . . . ميكردند در حالي كه همة اين شعرا در دورة حاكميت همين سلاطين پرورش يافته بودند و بوسيلة صله و انعام همين باصطلاح غارتگران به خلق آثار پرداخته بودند كه در اشعار همة اين شاعران از دينداري, بزرگمردي, عدالت, بخشش, بنده نوازي, ادبپروري, شجاعت, مردانگي, جهانداري, سياستمداري و ديگر خصوصيات نيك انساني اين حاكمان به دفعات ياد شده است ! ولي واقعيت اين است كه زبان تركي مردم آذربايجان بنا به شواهد تاريخي (كه بعداً آورده خواهد شد) از هزاران سال پيش و از زمان سومريان و ايلاميان در بين مردم بومي آذربايجان مرسوم بوده كه با پيوستن تركان سلجوقي به همزبانان بومي خود در آذربايجان و آناتولي, و تشكيل حكومتهاي مقتدر بعدي, زبان تركي غربي يا اوغوز, زبان عمومي مردم آذربايجان و آناتولي شد و با قدرت ذاتي خود به پويايي ادامه داد كه از هزارسال به اين سو آثار ارزشمند بسياري از اين زبان باقي مانده است كه در دنياي امروز نيز طبق بر آورد سازمان جهاني يونسكو سومين زبان زنده و با قاعده جهان به شمار ميرود. [30] شايد يكي از اشتباهات سلاطين ترك در طول هزارسال گذشته اين باشد كه اهميت كمتري به زبان خود بخصوص در رسميت دادن آن در مكاتبات رسمي و دولتي دادند. آنان گرچه به خاطر وابستگي مذهبي و غناي فرهنگي زبان عربي آنرا زبان دين, فلسفه, رياضيات, طب, و به ديگر معني زبان علم و دين براي خود انتخاب كردند, ولي زبان دري را كه تنها, زبان گفتاري عدهاي معدود از مردم مناطق تخارستان و بغلان افغانستان و تاجيكستان بود,[31] و در محدودة امپراتوري وسيع و از چين گرفته تا اروپايي آنان كمترين سخنگويان را داشت به عنوان زبان شعر و شاعري براي دربار خود برگزيدند ! گرچه امپراتوران ترك عثماني بعدها به اشتباه گذشتگان خود پي برده و زبان تركي خود را جايگزين زبان دري كردند و مكاتبات رسمي و غيررسمي خود را به تركي نوشتند كه نتيجة آن را امروز در ادبيات مترقي تركيه كه با ادبيات مترقي دنياي غرب برابري ميكند ميبينيم[32], ولي سلاطين ترك ايران, بخصوص از زمان شاهعباس صفوي به بعد, بيشتر فارسي دري را تقويت ميكردند. در زمان شاهاسماعيل صفوي, زبان تركي علاوه بر زبان شفاهي, زبان رسمي و مكتوب حكومت هم بود و خود شاه اسماعيل با تخلص «ختايي» ديوان شعري به تركي دارد. ولي از زماني كه خصومتي بين دو دولت مقتدر ترك و مسلمان صفوي و عثماني پديدار گشت, كه شايد اين هم دومين اشتباه تاريخي تركان باشد كه بجاي اتحاد و اتفاق و مبارزه بر عليه دشمن مشتركشان يعني اروپائيان در آن دوران, به دشمني هم پرداختند, فارسي دري به مثابه زبان باز دارنده, و به بيان امروزي به عنوان زبان آلترناتيو در مقابل زبان تركي دولت عثماني كه هم زبان پادشاهان صفوي بودند, ولي اختلاف سياسي و مذهبي با هم داشتند در مكاتبات دربارِ صفوي به كار گرفته شد و مورد حمايت بيشتر قرار گرفت! با توجه به اينكه زبان مكتوب و رسمي پادشاهان صفوي از زمان شاهعباس, بيشتر به طرف فارسي كشيده شد ولي آنان نوشتن نامههاي رسمي به زبان تركي به سلاطين كشورهاي ديگر و به حكام ولايات را هم فراموش نكرده بودند. لاكن آنطور كه از تاريخ بر ميآيد زبان فارسي در اين دوران بيشتر تقويت ميشد, با اينهمه حال زبان گفتگوي دربار صفوي در اصفهان هم, از پادشاهان, وزرا, وكلا, فرماندهان كشوري و لشگري گرفته تا پايين دست همه به تركي بود. ولي آنچه از بيتوجهي امپراتوران صفوي و سلاطين ترك بعدي نسبت به زبان تركي حاصل شد, رواج كمتر اين زبان در نوشتار و مكاتبات رسمي و دولتي بود كه بعد از روي كار آمدن رضاخان تحصيل و تدريس آنهم قدغن شد و تحقير شخصيت تركان, بياحترامي و توهين آشكار به زبان و فرهنگ مردم آذربايجان و تحريف تاريخ آنها به وسيله رضاخان آغاز گرديد كه هم اكنون نيز به وسيله حاملان تفكرات نژادپرستانة دوران پهلوي ادامه دارد و در حالي كه زبان تركي به يكي از زبانهاي مطرح جهان تبديل شده است, تركان ايران در تهران و شهرهاي فارسنشين از سخن گفتن به تركي و ياد دادن آن به كودكان خويش و صحبت كردن با جگرگوشههايشان احساس حقارت ميكنند و نزديك به ۹۰ % برنامههاي راديو- تلويزيون استانهاي تركنشين هم, به زبان فارسي است و تركان ايران با داشتن جمعيتي نزديك به نصف جمعيت ايران از تحصيل و تدريس به زبان تركي در حد ابتدايي هم محروم هستند !
[2] - پنج وقفنامه, مجموعه انتشارات ادبي و تاريخي موقوفات افشار, شماره ۱۶ ص ۲۹. [3] - كثرت قومي و هويت ملي ايرانيان, دكتر ضياء صدر, نشر انديشه نو, ص ۶۳-۶۴/ علياكبر سياسي, گزارش يك زندگي, صص ۷۶ و ۱۷۷. [4] - روزنامه «ايران» شنبه ۳۱ خرداد- ۱۳۸۲ شماره ۲۴۹۷, ستون «عبور از پل فيروزه» [5] - دوازده قرن سكوت, كتاب اول: برآمدن هخامنشيان , صص ۴۵-۴۶, ناصر پور پيرار؛ نشر كارنگ, تهران, ۱۳۷۹. [6] - «تاريخ تمدن», ويل دورانت, ترجمة مترجمين, چاپ ششم, جلد ۱ ص ۴۳۱. (نسخه cd شده). [7] - تاريخ تمدن ويل دورانت جلد 1, ص ۴۳۳. [8] - نشريه دانشجويي جامعه, سال اوّل شماره ۲ مهر ۱۳۸۲, ص ۳۳, از دكتر حسين فيضالهي / تاريخ شكنجه, تاريخ كشتار و آزار در ايران, مهيار جليلي جلد ۱ ص ۲۶ سال ۱۳۵۹, نشر گسترده و كتاب پايا, تهران. [9] - تاريخ تمدن ويل دورانت جلد 1, صص ۴۳۲-۴۳۳. [10] - همان كتاب, همان جلد, صص ۴۳۳. [11] - «كثرت قومي و هويت ملّي ايرانيان», دكتر ضياء صدر, ۱۳۷۷, انتشارات انديشه نو, ص ۱۱۱. [12] - روزنامه «ايران» سهشنبه ۸۲/۳/۶ شماره ۲۴۷۵. [13] - تاريخ تمدن, ويل دورانت, ترجمه مترجمين, چاپ ششم, جلد ۱ ص ۴۳۶. [14] - كثرت قومي و هويت ملّي ايرانيان, دكتر ضياء صدر, صص۶۲-۶۴, [15] - اشاره به «سكبتكين» پدر سلطان محمود غزنوي است كه اميرزادهاي بود از ايل «قارلوق»كه به دست طايفة ديگر ترك به نام «توخسي» در ۱۲ سالگي اسير شده و مدت ۴ سال در اسارت ميماند سپس به خاطر هوش و ذكاوت فوقالعادهاش در اختيار آلپتكين ترك از امراي ساماني قرار ميگيرد و آلپتكين وي را داماد خود ميكند كه حاصل اين ازدواج سلطان محمود غزنوي سر سلسله غزنويان ميشود. (توركلرين تاريخ و فرهنگينه بير باخيش دكتر جواد هيئت, ص ۱۰۶)/ تاريخ غزنويان, كليفورد ادموند باسورت, ص ۱۶۹ . [16] - كتاب جغرافياي عمومي, چاپ شده در دوره رضاخان, صص ۲۵۱-۲۵۲ زير عنوان: «زبانهايي كه فعلاً در ايران معمول است» (در اين زمان جمعيت ايران بنا به نوشته همين كتاب۱۴/۷۶۱/۳۲۱ نفر بوده است). [17] - كثرت قومي و هويت ملّي ايرانيان», دكتر ضياء صدر, ص ۹۵ [18] - نشريه "نويد آذربايجان"شنبه 24 اسفند 1381 شماره هاي286-284 مقاله دكتر صمد سردارينيا [19] - فرهنگستان ايران, واژهاي نو كه تا پايان ۱۳۱۹ در فرهنگستان ايران پذيرفته شده است, چاپخانه تابان, تهران. [20] - مجلة تريبون, شماره ۶- ص ۲۹۶. [21] - مقاومت شكننده . . . , جان فوران, ترجمه احمد تديّن, ص ۳۵۰, سال ۱۳۷۸ هـ. ش . مؤسسه خدمات فرهنگي رسا. [22] - مقاومت شكننده . . . , صص ۴۰۸-۴۱۱. [23] - «روشنفكران آذري و هويت ملي و قومي», علي مرشدي زاده, ۱۳۸۰, نشر مركز, ص ۲۱۷ / آذربايجان, شماره ۶۲ مورخ ۲/ آذر/ ۱۳۲۴ . [24] - روشنفكران آذري . . ., علي مرشديزاده, ص ۲۱۹. [25] - همان كتاب, ص ۲۱۸ / محمودافشار, «يك پاسخ» دنيا, ۶ آبان ۱۳۲۴. [26] - روشنفكران آذري و هويت ملي, علي مرشديزاده,, ص ۲۱۹ / «آذربايجان ايران است, ايران آذربايجان», كوشش , ۴/ مهر/ ۱۳۲۴. [27] همان كتاب, همان صفحه. [28] - "نطقلر و مقالهلر" انتشارات فرزانه, تهران- 1359. [29] - باستانگرايي در تاريخ معاصر ايران, رضا بيگدلو, ص ۱۷۴ تهران- نشر مركز ۱۳۸۰. [30] - نشريه هفتگي «اميد زنجان», ۲۰/ مرداد/ ۱۳۷۸ شماره ۲۸۵ به نقل از مجلة پيام يونسكو. [31]- روزنامة «نويد آذربايجان» سهشنبه ۲۶ اسفند- ۸۲ شماره ۳۳۷-۳۳۹, ص ۶, مقالة محقق آذربايجاني, مير هدايت حصاري. [32] - نويسندگاني چون عزيز نسين, ياشار كمال و اورهان پاموك از كشور تركيه نويسندگان شناخته شده در دنيا بخصوص دنياي غرب هستند و بارها برنده برتر جايزه ادبي اين كشورها شدهاند. نظرات شما عزیزان: موضوعات
پیوندهای روزانه
پيوندها
|
|||
![]() |